چون بمیرم ـ ای نمی دانم که ؟ باران کن مرا
در مسیر خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بسرشتی ام
وامگیر از من ، روان در روزگاران کن مرا
آب را گیرم به قدر قطره ای ، در نیمروز
بر گیاهی ، در کویری ، بار و باران کن مرا
مشت خاکم را به پابوس شقایق ها ببر
وین چنین چشم وچراغ نو بهاران کن مرا
باد را همرزم طوفان کن که بیخ ظلم را
بر کند از خاک و باز از بی قراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دل عشاق نه
زین قبل دلگرمی انبوه یاران کن مرا
خوش ندارم ، زیر سنگی ، خفتن خموش
هر چه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا
"محمدرضا شفیعی کدکنی"
نظرات شما عزیزان:
نمی توان به کسی نزدیک شد
آدمها
از دور دوست داشتنی ترند...
برچسبها: چون بمیرمشفیعی کدکنی
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی